اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ترجمان

نویسه گردانی: TRJMAN
ترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] ۞ (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم ، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب ، و پارسیان پچواک و ترزفان نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). تعریب ترزفان است ، و در وی سه لغت است ... (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی تاجُران است . (فرهنگ جهانگیری ). کسی را گویند که لغتی را اززبانی بزبان دیگر ترجمه کند، و این لفظ عربی است و اصل آن در فارسی ترزبان بوده آنرا نیز معرب کرده اند ترزفان گفته اند ولی در پارسی باء و فا تبدیل می یابد... (انجمن آرا). کسی که داننده ٔ دو زبان باشد. که صاحب یک زبان را بصاحب دیگر زبان بفهماند، و این معرب ترزبان است و ضم جیم از آنست که زبان بضم اول است و بفتح نیز آمده و بعدِ معرب کردن این لفظ، مصدر و افعال و اسماء از آن اخذ کردند چون ترجم یترجم ترجمة فهو مترجم چون دحرح یدحرج دحرجة فهو مدحرج . از رساله ٔ معربات ملا عبدالرشید صاحب رشیدی و در کشف و مدار و منتخب نیز بضم و بفتح جیم است و در مؤید بفتح جیم و در صراح بضم و فتح جیم بمعنی تیلماچی . (غیاث اللغات )(آنندراج ). تیلماچی . (منتهی الارب ). دیلماچی و پچواک و تاجُران و ترزفان و دیلماج و تیلماچی ، یعنی آنکه زبانی را بزبان دیگر بیان کند. (ناظم الاطباء). ج ، تراجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درگمان ۞ فرانسه از این کلمه مأخوذ است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از ترگمانا ۞ ی سریانی و آن هم از ترگومانو ۞ ی آکادی است و فعل آرامی ترگم ۞ است (از بروکلمان ، لکسیکون سیریاکوم ) ۞ ، از کلمه ٔ آرامی ترگوم ۞ ، ترگومین ۞ . تصور میرود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان را بصورت ترژمان و ترزمان نقل کرده اند و بعد کاتبان بشباهت لفظی و معنوی کلمه ترزبان و ترزفان خوانده اند و فرهنگ نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن ترزفان را ضبط کرده اند. (تعلیقات معین بر برهان قاطع ج 5 ص 120 و یادداشت های ایشان ) :
یکی ترجمان را ز لشکر بجُست
که گفتار ترکان بداند درست .

فردوسی .


بترسید و پرسیداز این ترجمان
که ای مرد بیدار نیکی گمان .

فردوسی .


بپرسید از آن ترجمان پادشا
که ای مرد روشندل پارسا.

فردوسی .


ملک زنگیان به زبان ترجمان ، مرا دلخوشی داد. (مجمل التواریخ والقصص ).
چنین گفت با رای زن ترجمان
که در سایه ٔ شاه دایم بمان .

نظامی (از آنندراج ).


تو نیز آنچه گویی به رومی زبان
بداند نیوشنده بی ترجمان .

نظامی .


چون طمع یک سو نهادم پایمردی گو مخیز
چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گومباش .

سعدی .


- ترجمان بودن ؛ ترجمانی کردن . مترجم بودن . تقریر بیان دیگری کردن :
اگر هارون ز موسی ترجمان بود
که حجت گفت بر فرعون و هامان ؟

ناصرخسرو.


رجوع به ترجمان شود.
|| فصیح و تیززبان و خوش تقریر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). این کلمه را تازیان از ترزبان فارسی گرفته اند. (ناظم الاطباء). مفسر. شارح . سخنگو. بیان کننده :
علی را ترجمان وحی پندار
هم آن معنی هم این معنی در او دان .

ناصرخسرو.


بازیست پیش ، حکمت یونانم
زیرا که ترجمان طواسینم .

ناصرخسرو.


ترجمان دلست نطق و زبان
مرزبان تن است سود و زیان .

سنائی .


وصف تو آنست کز زبان تو گفتم
من بمیان ترجمان راست بیانم .

سوزنی .


اهل زبان را به زبان خرد
ازملکوت و ملکم ترجمان .

خاقانی .


عمر ابد را شده ، مدت او پیشکار
سرّ ازل را شده ، خامه ٔ او ترجمان .

خاقانی .


ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم
کآب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند.

خاقانی .


زن بر قاضی برآمد بازنان
مر زنی را کرد آن زن ترجمان .

مولوی .


ترجمان هرچه ما را در دل است
دستگیر هرکه پایش در گل است .

مولوی .


غیر نطق و غیر ایما و سجل
صدهزاران ترجمان خیزد ز دل .

مولوی .


طوطی من مرغ زیرک سار من
ترجمان فکرت و اسرار من .

مولوی .


|| خبردهنده . مُنهی :
تیغ تو ترجمان اجل گشت خصم را
خصمت سخن ز حلق نیوشد بترجمان .

فرخی .


تیغ او ترجمان فیروزیست
نوک پیکان او زبان ظفر.

فرخی .


و گفت رسول ترجمان ضمیر و عنوان سریرت مرسل باشد و رسولی که بدینجا سفیر بود رسید و امارت نفاق و علامات شقاق او ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 175). || بمجاز، رسول . واسطه : زبان را او می گرداند بدانچه خواهد و من در میان ترجمانی ام ، گوینده بحقیقت اوست نه منم . (تذکرةالاولیاء عطار).
سخن سربمهر دوست بدوست
حیف باشد به ترجمان گفتن .

سعدی .


|| بمعنی تاوان نیز آمده است چنانکه در بهار عجم یافته شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || نیازی را گویند که از گناه و تقصیر گذرانند. (برهان ). درین ایام بمعنی نیاز و تحفه هرکه بعد از گناهی گذراند استعمال می شود. (آنندراج ). با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) المیورقی . رجوع به ترجمان تونسی شود.
ترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.
ترجمان شدن . [ ت َ ج ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقرر شدن . مفسر شدن . شارح شدن . بیان کننده شدن : جهان چو مادر گنگ است خلق را و تو بازبپند و حکمت ...
ترجمان دادن . [ ت َ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) تاوان دادن : گفتمش افراسیاب تیغ و گشتم منفعل خواندمش نوشیروان عدل و دادم ترجمان .ظهوری (از آنندراج...
ترجمان داشتن . [ ت َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تاوان داشتن : کار بر قانون ساقی کن در ایام بهارترجمان داری ، نهی گر بر زمین پیمانه را.سلیم (از ...
ترجمان تونسی . [ ت َ ج ُ ن ِ ن ِ / ن ُ ] (اِخ ) صاحب معجم المطبوعات آرد: المیورقی (عبداﷲبن عبداﷲ) از فضلای قرن هفتم هجری است . او راست تحفة...
ترجمان کشیدن . [ ت َ ج ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تاوان کشیدن : عشقم دلیر ساخته در شکوه اینچنین لطف تو هم مگر بکشد ترجمان من .ظهوری (از آن...
ترجمان گرفتن . [ ت َ ج ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تاوان گرفتن : بر مسندش اگر نفشاند گل نشاطگیرد صبا ز بلبل تصویر ترجمان .ملا طغرا (از آنندراج ).
ترجمان الاسرار. [ ت َ ج ُ نُل ْ اَ ] (اِخ ) لقب حافظ، خواجه شمس الدین محمد شیرازی شاعر معروف ایران . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حافظ ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.