تر شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نمدار شدن . (ناظم الاطباء). مرطوب شدن . خیس گشتن
: گذاره شد از خسروی جوشنش
بخون تر شد آن شهریاری تنش .
دقیقی .
اگر آب بودی مگر تر شدی
همی بر تنش جامه بی بر شدی .
فردوسی .
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او
چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟
مسعودسعد.
بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان ).
سگ بدریای هفتگانه بشوی
چونکه تر شد پلیدتر باشد.
(گلستان ).
ز آب دیده ٔ من فرش خاک ترمی شد
ز بانگ نوحه ٔ من گوش چرخ کر می گشت .
سعدی .
و رجوع به تر شود. || کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی . (برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی )
: هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
خاقانی .
در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا
آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو.
میرزا صادق دست غیب (از آنندراج ).
رجوع به تر شود.