ترف
نویسه گردانی:
TRF
ترف . [ ت َ رَ ] (ع مص ) بنعمت و آسایش زندگانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنعم . (اقرب الموارد) (المنجد).
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طرف . [ طَ رِ ] (ع ص ) رجل ٌ طَرِف ٌ؛ آنکه بر یک زن و یک صاحب و یار ثبات و قرار نگیرد. || آنکه میان او و جد اکبر وی پدران بسیار باشند. |...
طرف . [ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طَریف . رجوع به طریف شود.
طرف . [ طُ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طُرفة. رجوع به طُرفة شود.
طرف . [ طِ ] (ع ص ، اِ) مرد کریم الطرفین . ج ، اطراف ، و در صفت غیر مردم بر طُروف جمع شود اکثر. || اسب گرامی نژاد نجیب الاطراف . یا صفت مذکر ا...
طرف . [ طَ رَ ] (اِخ ) واقدی گوید: آبی است نزدیک مرقی پائین نخیل ، در سی وشش میلی مدینه . محمدبن اسحاق گفته است : ناحیه ای است از عراق و د...
طَرف /tarf/ معنی: ۱. چشم یا گوشۀ چشم. ۲. جانب؛ سو؛ جهت. ۳. بهره؛ فایده. ۴. منتهی و پایان هرچیز؛ گوشهوکنار: طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن. ۵. کمربند. ۶....
طرف. [طَرَ]. (ا. ع.) صاحب آنندراج آرد: حریف و فارسیان بمعنی مقابل و هم پیشه استعمال نمایند و به همین مناسبت، منکوحه را نیز گویند، چنانکه گویند: امروز ...
بی طرف . [ طَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طرف ) آنکه بی طرفی بخود گرفته است . (یادداشت مؤلف ). آنکه جانبداری نکند. کسی که تعصب ندارد. || (ا...
شش طرف . [ ش َ / ش ِ طَ / طَ رَ ] (اِ مرکب ) شش جهت که مشرق و مغرب و شمال و جنوب و فوق و تحت باشد. (ناظم الاطباء). به معنی شش جهت و شش سو ...
بنی طرف . [ ب َ طُ رُ ] (اِخ ) قبیله ای از قبایل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92). از عشایر عرب خوزستان ، مشتمل بر 2500 خانوار است ک...