ترفع. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برتری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برتری کردن . (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد)
: تا کاروی [ بوسهل ] بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او [ نصربن احمد سامانی ] بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی . (چهارمقاله ص
31).
این فروع است و اصولش آن بود
که ترفع شرکت یزدان بود.
مولوی .
پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ
گشته باشد از ترفع تیزتگ .
مولوی .
|| بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد).