تر کردن . [ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی . (آنندراج ). نم کردن و خیساندن و آب دادن . (ناظم الاطباء)
: و سماق و عدس و گل سرخ اندر گلاب تر کنند و بدان گلاب مضمضه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).همه را یک شبانه روز اندر آب باران تر کنند. پس به آتش نرم بپزند تا یک نیمه ٔ آب برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند مویز منقی دانه بیرون کرده ، صد درمسنگ و به جلاب پخته تر کنند، یک شبانروز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || مرطوب و نمدار کردن
: وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کند با لب ترش .
مولوی .
-
تر کردن پوز ؛ تر کردن لب . رفع عطش کردن
: ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
تر کنی اندر شراب خلد پوز.
مولوی .
ورجوع به تر کردن لب شود
-
تر کردن چهره ؛ در بیت زیر مجازاً تر کردن چهره بخون جگر کنایه از گریستن بدرد و رنج کشیدن و رشک بردن است
: آندم که باد صبح بزلفت گذر کند
مشک ختن بخون جگر چهره تر کند.
سلمان (از آنندراج ).
-
تر کردن دماغ ؛ سر خوش شدن با قلیلی شراب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کمی شراب نوشیدن . (ایضاً). سرمست و شادمان کردن خاطر. فارغ داشتن مغز از گرفتگی ها. خرم شدن . شاد خاطر گشتن و شاد گرداندن
: اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن .
حافظ.
لب پیاله ببوس انگهی بمستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن .
حافظ.
-
تر کردن دهان ؛ تر کردن لب . رفع عطش کردن با آب و می و جز اینها
: جوانشیری برآمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه .
نظامی .
|| جرعه ای بلب رساندن
: مگر چون بدان می دهان تر کنم
بدو بخت خود را جوانتر کنم .
نظامی .
-
ترکردن لب ؛ جرعه ای بلب رساندن رفع تشنگی را. در بیت زیر مجازاً آب خوردن . سیراب شدن
: چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل .
(بوستان ).
|| کنایه از شرمسار کردن و عرق آوردن به خجلت
: زاهد که کسب کرده همه عمر زهد خشک
نامردم ار به یک سخنش تر نمی کنم .
باقر کاشی (از آنندراج ).
منم آنکه چون هرزه سرمی کنم
فلک را زیک حرف تر می کنم .
سلیم (از آنندراج ).
شوخ چشمی های خوبان هم بلاست
خنده ٔ گل ابر را تر کرده است .
سلیم (ایضاً).
و رجوع به تر شود. || بمعنی تر کردن ذکر به آب دهن و جز آن ، برای دخول مجاز است . (آنندراج )
: از منتر اگر مار ز سوراخ کشند
من تر کنم و مار بسوراخ کنم .
اشرف (از آنندراج ).