ترک کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهشتن . رها کردن . هشتن . واگذاشتن . یله کردن . بگذاشتن .بینداختن و گذشتن از چیزی . صرف نظر کردن از هر چه موجود است . (از یادداشت های دهخدا). هجران
: هر چیز که هست ترک می باید کرد
وز ترک اساس برگ می باید کرد.
خواجه عبداﷲ انصاری .
صورتگر زیبای چین ، گوصورت و رویش ببین
یا صورتی برکش چنین ، یا ترک کن صورتگری
۞ سعدی
جمله مرغان ترک کرده جیک جیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک .
مولوی .
یک دو روزِ چه که دنیا ساعتی است .
هر که ترکش کرد اندر راحتی است .
مولوی
یار جسمانی بود رویش چو مرگ
صحبتش شوم است باید کرد ترک .
مولوی
-
ترک ِ آزار کردن ؛ نرنجاندن . آزار نرساندن . کسی را آزرده نکردن
: بگفت ای فلان ترک ِ آزار کن
یک امشب به نزد من افطار کن .
سعدی (بوستان ).
-
ترک پارسائی کردن ؛ از زهد کناره گرفتن . بی پروائی کردن در ناشایستها.
-
ترک ِ تصابی کردن ؛ دست بداشتن از لهو و لعب
: چندان که ملامت دیدی وغرامت کشیدی
ترک تصابی نکردی . (گلستان ).
-
ترک ِ خطّ نفس کردن ؛ ترک ِ کامروائی . ترک هوی و هوس . دست برداشتن از لذّت نفسانی
: در نگارستان صورت ترک خط نفس کن
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل .
سعدی (خواتیم )
-
ترک ِ خدمت کردن ؛ دست کشیدن از خدمت . رها کردن وظیفه
: وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری .
(بوستان ).
-
ترک ِ دنیا کردن ؛ دست از دنیا کشیدن . رهبانیت
: ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
پیش آمد پیش او دنیا و بیش .
مولوی .
-
ترک ِ رضا کردن ؛ ایثار. از خودگذشتگی . ترک ِ علایق و هوی کردن . ترک کام کردن . ترک حظنفس کردن
: یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک ِ رضای خویش کند در رضای یار.
سعدی
-
ترک ِ سفر کردن ؛ از رفتن به سفر چشم پوشیدن . خودداری ورزیدن از سفر
: پس از آن ترک ِسفر کنم و به دکانی بنشینم . (گلستان ).
-
ترک صحبت کردن ؛ ترک یاری و مصاحبت کردن . ترک دوستی و معاشرت نمودن
: ما همانیم که بودیم و محبت باقی
ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند.
سعدی (خواتیم )
-
ترک صفت کردن ؛ رها کردن نام و نشان . اعتنا نکردن به رنگ و صفت
: هر کس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که ازین به صفتی نیست .
سعدی (طیبات )
-
ترک ِ مبالغه کردن ؛ در کار و سخن زیاده روی نکردن . تلهوق . لهوقة. (منتهی الارب ).
-
ترک ِ کام کردن ؛ ترک هوی و هوس کردن . از خودگذشتگی . دیگران را بر خود مقدم داشتن . از امیال خود دست کشیدن :
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آنست کز این ترک بردوزی .
حافظ
-
ترک محال کردن ؛ ترک کردن کاری که نتیجه ٔ آن محال و ناشدنی و ناممکن و ممتنع باشد. (از یادداشت های دهخدا)
-
ترک ِ مستوری کردن ؛ از شرم و حیا دست بداشتن . آبروریزی
: هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست .
سعدی (طیبات ).
-
ترک مناصحت کردن ؛ دست از نصیحت برداشتن . پند بازگرفتن
: ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم . (گلستان )
-
ترک ِ نکاح کردن ؛ دست از مزاوجت بداشتن .
- || چون رهبانان از زناشوئی پرهیز کردن و خود را برای خدا وقف کردن . تَبَتﱡل
: || انداختن . بینداختن چیزی را. || ماندن . بجای ماندن . || بریدن از کسی . || فراموش کردن . (ازیادداشت های دهخدا). و رجوع شود به : از دست نهادن . دست بازداشتن . سردادن . ول کردن .