ترنج
نویسه گردانی:
TRNJ
ترنج . [ ت َ رَ ] (اِ) تنج باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ). بمعنی فراهم نشاندن . (برهان ). فراهم نشانده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن و ترنجیدن و ترنجیده شود. || معبر تنگ و راه دشوار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن ، ترنجیدن و ترنجیده شود.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ترنج . [ ت ُ رُ ] (اِ) چین و شکنج باشد... (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). چین و شک...
ترنج . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. (برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا ...
زرین ترنج . [ زَرْ ری ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنجی که از طلا ساخته باشند. (از فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از خورشید عالم افروز است . (برهان ) (...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خار و ترنج . [ رُ ت ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از رنج و راحت است چنانکه گویند که معلوم نیست فردا از خار و ترنج کدام یک در پیش آ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تازه ترنج . [ زَ / زِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنج تر و لطیف . || در این شعر به مجاز بمعنی زیباروی آمده : زآن تازه ترنج نورسیده نظاره ترنج و...