تسبیح گویان . [ ت َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تسبیح گفتن
: بر زمین الحمدللّه خون حیوان بسته نقش
بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده .
خاقانی .
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت .
سعدی .
و رجوع به تسبیح و دیگر ترکیبات آن شود.