تطاول کردن . [ ت َ وُ ک َ دَ] (مص مرکب ) ظلم و جور کردن . معامله کردن با درشتی و گستاخی . (ناظم الاطباء). تجاوز و تعدی
: پسندیده کاران جاویدنام
تطاول نکردند بر مال عام .
(بوستان ).
تطاول که تو کردی به دوستی با من
من آن بدشمن خونخوار خویش نپْسندم .
سعدی .
چو از زلفش بدین روز اوفتادم
بمن ای شب مکن چندین تطاول .
امیرخسرو (از آنندراج ).
و رجوع به تطاول شود.