اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعب

نویسه گردانی: TʽB
تعب . [ ت َ ع ِ ] (ع ص ) مانده . نعت است از تعب بمعنی مانده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تعب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
سینه تاب . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) چیزی که سینه را گرم کند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) : چو آب خضر سیه پوش شد محیط شراب ز بس ک...
روشن تاب . [ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه روشنایی از او می تابد. درخشان : چو بحر ژرف سپهر و چو لنگر زرین فتاده در بن بحر آفتاب روشن ت...
خانه تاب . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) هرچیزی که خانه را روشن کند مانند شمع و چراغ . (ناظم الاطباء) : گر بسوزد هزار پروانه مشعل خانه تاب را چه غ...
ابن طاب . [ اِ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) جنسی از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از رطب بغایت نیکو.
تاب بازی . (حامص مرکب ) نوعی بازی باشد. رجوع به تاب شود.
تاب داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده .بهم بافته : زلف تابداده . کمند تابداده : بینداخت آن تاب داده کمندسران سواران همی کرد بند. فردوسی...
کوره تاب . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) تابنده ٔ کوره . افروزنده ٔ کوره . آتش افروز کوره . آنکه در کوره آتش بیفروزد. آنکه کوره را تافته کند : کوره تا...
گلخن تاب . [ گ ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه حمام راگرم کند. (آنندراج ). آنکه گلخن افروزد : به گلخن چون روم از ننگ گلخن تاب در بنددبه روی ناکس...
عنان تاب . [ ع ِ ] (نف مرکب ) اسبی که به اندک اشاره ٔ عنان بگردد. (ناظم الاطباء). اسبی که بمجرد اشاره ٔ عنان ، مطاوعت کند و سوار را در سواری...
عین تاب . [ ع َ ن ِ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار و رستاقی است بین حلب و انطاکیه ، مشهور به دُلوک بوده و دُلوک رستاق آن باشد. این قلعه اکن...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.