اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تعب

نویسه گردانی: TʽB
تعب . [ ت َ ع ِ ] (ع ص ) مانده . نعت است از تعب بمعنی مانده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تعب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
تاب بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برآمدن با کسی یا چیزی . مقاومت توانستن با کسی یا چیزی : با باز کجا تاب برد بچه ٔ فرفور؟ابوشکور.
تاب دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) تافتن . مفتول کردن . مرغول کردن . فتیله کردن .پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره : نخ را تاب دادن ، سبی...
فتیله تاب . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) از درویشان اوایل قرن دهم هجری . محرابی کرمانی نویسد: مجذوبی بود که به درویش فتیله تاب مشهور شده بود و چنین ...
قاتمه تاب . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه قاتمه تابد. موتاب . موی تاب . رجوع به قاتمه شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کرمی که در شب می درخشد.نور حاصل از این کرم، مانند سایر نورهاست ولی گرما ندارد.علت ایجاد این نور،ترکیب ماده ای بنام "لوسی فرین"(در بدن کرم شب تاب)با اک...
تاب و توش . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وسایل زندگی . اسباب معیشت : ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مورز ناتوانی بی دست و پای مانده ...
پیچ و تاب . [ چ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خطل . (منتهی الارب ).خم و شکن . گردش چیزی بدور خود چون موی : پیچ و تابش نور و تاب از من ببردتا بم...
ابریشم تاب . [ اَ ش َ ] (نف مرکب ) آنکه تارهای پیله بهم کند و خیط و رشته سازد.
تاب آوردن . [ وَ دَ ](مص مرکب ) صبر. مصابرت . صابری . صبوری کردن . شکیبا بودن . || برخود هموار کردن . رجوع به تاب شود. || تحمل کردن . طاقت ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.