تعبیر کردن . [ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان . || بیان کردن خواب . تفسیر کردن خواب . شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن
: خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب
معبرش همه نیک اختری کند تعبیر.
امیرمعزی (از آنندراج ).
در خواب شوم روی تو تصویر کنم
بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم .
خاقانی .
گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب
رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید.
خاقانی .
هرکه سر زلف تو در خواب دید
کافریش زلف تو تعبیر کرد.
عطار.
با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه
همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش .
صائب (از آنندراج ).
من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی
جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند.
منیر (از آنندراج ).