تعلیق کردن
نویسه گردانی:
TʽLYQ KRDN
تعلیق کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یادداشت کردن : نامه نبشته آمد بر این نسخت که تعلیق کرده آمده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). این همه دیدم بر تقویم این سال تعلیق کردم . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 224). فاضلی از خاندان منصور خاسته بود نام وی مسعود، در حین مذاکره هرچه از این بابت رفتی تعلیق کردی . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 606). و رجوع به تعلیق شود.
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.