تعمیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنای شکسته یا جز آن را مرمت کردن
: ویرانه را چه فرش به ازنور آفتاب
تعمیر دل بساغر چون آفتاب کن .
صائب (از آنندراج ).
خضر وقتی گو که تعمیر خراب ما کند
زان که گنجی هست پنهان در ته دیوار ما.
نظیری (ایضاً).
و رجوع به تعمیر و ماده ٔ بعد شود.