تعنت کردن .[ ت َ ع َن ْ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش کردن . بدگویی کردن . ملامت کردن . عیب جویی از کسی کردن
: گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک .
(بوستان ).
تعنت کنندش گر اندک خور است
که مالش مگر روزی دیگر است .
(بوستان ).
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم .
سعدی .
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب .
سعدی .