تعوث
نویسه گردانی:
TʽWṮ
تعوث . [ ت َ ع َوْ وُ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحیر. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طاوس . [ وو ] (اِخ ) ابن کیان . از تابعین بود. (تاریخ گزیده ص 847).
طاوس . [ وو ] (اِخ ) ابن مکحول . حمداﷲ مستوفی او را ازصحابه شمرده است . رجوع به تاریخ گزیده ص 231 شود.
این واژه در اوستایی تئس taosa بوده که طاوس شده و نگارش درست آن تاووس است. همانند این واژه، واژه ی پهلوی کیس kayos می باشد که کاووس شده است.
طاووس . [ وو ] (معرب ، اِ) رجوع به طاوس شود.
طاوس وش . [ وو وَ ](ص مرکب ، ق مرکب ) طاوس رفتار. طاوس خرام : از خراسان بردمد طاوس وش سوی خاور میخرامد شاد و کش . رودکی .همان زنده پیلان گنجینه...
طاوس لو. [ وو ] (اِخ ) دهی از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . در 12هزارگزی جنوب ترکمان و 10هزارگزی شوسه ٔ تبریز به میانه . کوهستا...
طاوس دم . [ وو دُ ] (ص مرکب ) که دمی چون طاوس دارد : ز حلق خروسان طاوس دم فروریخت در طاسها خون خم .نظامی .
طاوس فش . [ وو ف َ ] (ص مرکب ) طاوس رفتار. طاوس وش .
چترطاوس . [ چ َ رِ وو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چتری که از پرهای طاوس سازند و این رسم سابق در هندوستان بود شاید در ولایت باشد. (آنندراج ). ...
تخت طاوس . [ ت َ ت ِ وو ] (اِخ ) در نزدیکی قبر کورش ، آثار دو آتشکده دیده می شود. در اینجا دو سنگ یک پارچه ٔ مکعبی هست که موسوم به تخت طاوس...