تعیین کردن . [ ت َع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معین و مشخص نمودن و هر نیز نمودن . (ناظم الاطباء)
: آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه ).
کردم از جغد طلب نسخه ٔ گمنامان را
گر شود یافته تعیین تو خواهم کردن .
واله هروی (از بهار عجم ).
ز قید عشقم آزادی اسیری تا ابد نبود
چو بهر عاشقی حکم ازل کرده است تعیینم .
اسیری (ایضاً).