تفرج کردن . [ ت َ ف َرْرُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن . سیاحت کردن
: ...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
410).
برو اندر جهان تفرج کن
پیش ازآن روز کز جهان بروی .
(گلستان ).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ
سعدی .
یک روز عنایت کن و تیری بمن انداز
باشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت .
سعدی .
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینه ٔ خدای نما می فرستمت .
حافظ.
رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود.