تفرقه . [ ت َ رِ ق َ
/ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) تفرقة. تفرقت . جدایی . پراکندگی . پریشانی و اختلاف
: با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آنرا در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه ).
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
که از رندان شاه آسا سپاه اندر سپاه اینک .
خاقانی .
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن .
خاقانی .
ندارم دل جمعیت ، تفرقه به
ببین تا چه بیند مه از اجتماعی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 440).
تا نرسد تفرقه ٔ راه پیش
تفرقه کن حاصل معلوم خویش .
نظامی .
جانت در توحید دایم معتکف بنشسته است
تو چرا در تفرقه هر دم بصد عالم شوی .
عطار.
حقا که مرا دنیا بی دوست نمی باید
با تفرقه ٔ خاطر دنیا به چه کار آید.
سعدی .
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت .
سعدی .
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد.
حافظ.
لشکر انعام نادیده ببانگی تفرقه است
دفتر شیرازه ناکرده ببادی ابتر است .
جامی .
|| هلاکت
: نفس نفیس و ذات شریف ما در معرض تلف و تفرقه بود. (سندبادنامه ص
272). || بخش کردن . قسمت کردن
: و بر دارالمرضی و فارقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقه ٔ آن بر فقرا و مساکین اطلاع یافته داند که علو همت او... تا چه حد بوده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
22). || فرق کردن میان دو چیز یا چند چیز. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). جدا کردن . امتیاز کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تشخیص . تمیز
: در نوادر الاصول مذکور است که تفرقه میان حق و باطل مخصوص علماء باطن است . (انیس الطالبین بخاری ص
9). || به اصطلاح سالکان تفرقه عبارت از آن است که دل را بواسطه ٔ تعلق به امور متعدد پراگنده سازی و جمع وجمعیت آنکه از همه بمشاهده ٔ واحد پردازی و بعضی گفته اند که این وجود پیدای تو تفرقه ٔ تو شده است که «وجودک ذنب لایقاس بها ذنب » را اشارت از آن است و سیدحسینی در معنی تفرقه و جمع چه خوش فرموده است :
یک دل و صد آرزو بس مشکل است
یک مرادت بس بود چون یک دل است
تفرقه ز افعال تو آمد پدید
جمع شد آنکو به اوصافش رسید.
(آنندراج ).
پراکندگی خاطر، بخاطر اشتغال از عالم غیب بهر طریق که باشد. (از تعریفات جرجانی ). تفرقه عبارت است از وجود مباینت و اثبات عبودیت و ربوبیت وفرق حق از خلق . پس جمع بی تفرقه عین زندقه بود و تفرقه بی جمع عین تعطیل و جمع باتفرقه حق صریح و اعتقاد صحیح . پس سالک باید که پیوسته بروح که محل مشاهده است در عین جمع بود و به قالب که آلت مجاهده است در مقام تفرقه . (از نفایس الفنون در فن تصوف ). لفظ تفرقه اشارت است بوجود مباینت و اثبات عبودیت و ربوبیت و فرق خلق از حق و جمع بی تفرقه عین زندقه بود و تفرقه بی جمع محض تعطیل و جمع حق بود و اگر در طاعت بکسب خود نگرد در مقام تفرقه باشد و اگر بفضل حق نگرد، در مقام جمع بود. و هرکه از خود و اعمال خود بکلی فانی شوددر مقام جمع الجمع بود. (مصباح الهدایه ص
98). صاحب لمع گوید: تفرقه لفظ مجملی است و جمع و تفرقه دو اصلند که هیچیک از دیگری بی نیاز نیست و کسی که اشاره کند به تفرقه بدون جمع خدای را منکر است و کسی که اشاره کند به جمع بدون تفرقه قدرت خدای را منکر است و کسی که جمع کند میان آن دو موحد است . هجویری گوید: تفرقه در حکم افعال خداوند است که جمله ٔ مردم در حکم متفرقند یکی را حکم وجود است و یکی را حکم عدم که ممکن الوجود باشد. و یکی را حکم بقاست و یکی را حکم فنا یعنی گویند «جمع» علم توحید است و تفرقه علم احکام وگاه مراد از تفرقه مکاسب است و از «جمع» مواهب یعنی مجاهدت و مشاهدت . پس آنچه بنده از راه مجاهدت بدان راه یابد جمله تفرقه باشد و آنچه صرف عنایت و هدایت حق باشد جمع بود. جامی گوید: تفرقه عبارت از آنست که دل را بواسطه ٔ تعلق به امور متعدد پراکنده سازی و جمعیت ، آنکه از همه بمشاهده ٔ واحد پردازی . شاعر گوید:
ای در دل تو هزار مشکل ز همه
مشکل شود آسوده ترا دل ز همه
دل را بیکی سپار و بگذر ز همه
چون تفرقه ٔ دلست حاصل ز همه
(فرهنگ مصطلحات عرفاء صص 112 -113).
گفت جمع عین حق است . آنکه جمله ٔ اشیاء بدو قائم بود و تفرقه صفت حق است از باطل یعنی هرچه دون حق است باطل است به نسبت با حق . و هر صفت که باطل کند حق را، آن تفرقه بود. (تذکرةالاولیاء عطار). جمع آن است که بقلم داد آدم از اسماء و تفرقه آن است که از آن پراکنده شد و منتشر گشت درباب او. (تذکرة الاولیاء عطار).