تفسیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار و هویدا کردن سخن . ترجمه کردن . شرح کردن و بیان کردن سخنی از زبانی بزبانی دیگر و یا توضیح کردن سخنی غامض را بزبانی روشن و آشکار
: ز سینه تا به لب آیین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره میکنم تفسیر.
خاقانی .
کنم تفسیر سریانی ز انجیل
بخوانم از خط عبری معما.
خاقانی .
میکند باد صبا هر روز پیش از آفتاب
مصحف خلق ترا از بوی گل تفسیرها.
صائب (از آنندراج ).
عقل نتواند ادا کردن ادای حسن را
عشق میخواهد که تفسیری کند این آیه را.
واله هروی (از آنندراج ).
دارد گل ریاض حقیقت گلاب راز
مصحف به پیش دارم و تفسیر میکنم .
اسیری (از آنندراج ).