تفکر کردن . [ ت َ ف َک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشیدن و فکر کردن . (ناظم الاطباء)
: چو در عادت او تفکر کنی
همه غدر و مکر و فریب و دهاست .
ناصرخسرو.
تفکر کن از این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
باز در عواقب کارهای عالم تفکر کردم . (کلیله و دمنه ).
تفکر شبی با دل خویش کرد
که پوشیده زیر زبانست مرد.
(بوستان ).
گفت هرگه من تفکر می کنم
خلق عالم را تصور می کنم .
اسیر لاهیجی (از آنندراج ).
رجوع به تفکر شود.