تقاضا کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن و خواهش نمودن . (ناظم الاطباء). مطالبه
: حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم
رحمت روان شودچو اجابت شود دعا.
خاقانی .
روزی که بر صحرا مجتمع بودند ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ابریق گر آب تابه گردن نکنی
از لوله برون شدن تقاضانکند.
سعدی .
عدالت این تقاضا میکند کزخرمن قسمت
نیابد نان جوهرکس که نان گندمی دارد.
صائب (از آنندراج ).