تقصیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاهی کردن و گناه و خطا کردن . (ناظم الاطباء)
: تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم .
رودکی .
من اندر خدمتش تقصیر کردم
درخت خدمت من گشت بی بر.
فرخی .
نکرد رای تو تقصیر در مصالح ملک
سپهرهم نکند در هوای تو تقصیر.
معزی (از آنندراج ).
فردات برم به خرفروشان
گویم خر کیست نادر و تیر
و آنگه ده به چوب ده به گردن
با تو که کند به چوب تقصیر.
سوزنی .
هیچ تقصیر در معزایش
مکنید ار موافقان منید.
خاقانی .
به تقصیری که از حد بیش کردم
خجالت را شفیع خویش کردم .
نظامی .
مهین بانو به درگاه جهانگیر
نکرد از شرط خدمت هیچ تقصیر.
نظامی .
نباشد پرده ٔ بیگانگی جز بال و پر صائب
مکن در سوختن تقصیر اگر بال و پری داری .
صائب (از آنندراج ).