تکلف کردن . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )رنج بردن و محنت کشیدن . (ناظم الاطباء)
: چند کلوخی به تکلف کنی
در گل و آبی چه تصرف کنی .
نظامی .
|| وادار کردن . مجبور کردن . به گردن نهادن
: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص
61). || ظاهرسازی کردن . افراط کردن در آداب ورسوم . پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی . تظاهر کردن . ریا کردن
: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را [علی میکائیل را]که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
206). روز دوشنبه غره ٔ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفه ٔ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
273).
چون ز فهم این عجائب کودنی
گربلی گویی ، تکلف میکنی .
مولوی .