تک و تاز. [ ت َ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و تا. (غیاث اللغات ) دو و تاخت . (ناظم الاطباء). تکاپوی
: در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی .
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم .
عطار.
|| جستجو و تفحص . (ناظم الاطباء)
: تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
ناصرخسرو.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است .
خاقانی .
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود.