تلاء
نویسه گردانی:
TLAʼ
تلاء. [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) تلاء القرآن ؛ بسیار تلاوت کننده ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
طلا. [ طَ ] (ع اِ) آب دهان که از جهت بیماری و جز آن بسته باشد. طُلْوان . طُلُوان . (منتهی الارب ). || به قطران اندوده . (منتخب اللغات ) ...
طلا. [ طِ / طَ ] (از ع ، اِ) زر (در اصطلاح فارسی ). زر سرخ . بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان ). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی...
طلا. [ طَ ] (اِخ ) کوهکی است (چنین یافتم در شعر هذلیین و در شعر دیگران به ظاءمعجمه و آنجا واقعه ای بوده است ). (معجم البلدان ).
طلا. [ طَ ] (اِخ ) قلعتی است به آذربایجان (این لفظ عجمی و اصل آن تلاست ، چه در کلام عجم طاء و ظاء و ضاد و ثاء و حاء و صاد خالصه و جیم خالص...
تلع. [ ت َ ] (ع مص ) برآمدن روز. (از اقرب الموارد). || گسترده شدن چاشتگاه . (از اقرب الموارد). || بیرون آوردن مرد سر را از آنچه درآن فرو...
تلع. [ ت َ ل َ ] (ع مص ) درازگردن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ...
تلع. [ ت َ ل ِ ] (ع ص ) اناء تلع؛ آوند پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی که پر باشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رجل تلع؛ مرد بسیا...
طلع. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طلاع . (منتهی الارب ).
طلع. [ طِ ] (ع اِ) اسم است اطلاع را. و منه :اطلع طلع عدده . (منتهی الارب ). وقوف بر چیزی . (منتخب اللغات ). || جای بلند که از آن اطلاع یاب...
طلع. [ طَ ] (ع اِ) جای بلند كه از آن اطلاع یابند. || کرانه (به کسر نیز آید). (منتهی الارب ). || اندازه و مقدار. یقال :الجیش طلع الف . (م...