تلخ رویی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدخویی . تنگ خویی . درشت کردن روی . تلخ ساختن جبین و رخسار
: چو دریا در دهد بی تلخ رویی
گهر بخشد چو کان بی تنگ خویی .
نظامی .
چون بحر کنم کناره
۞ شویی
اما نه ز روی تلخ رویی
۞ .
نظامی .
با وحش بهم سرودگویی
بهتر که به خانه تلخ رویی .
نظامی .