تلو
نویسه گردانی:
TLW
تلو. [ ت َل ْوْ ] (ع مص ) خریدن بچه ٔ استر. (ناظم الاطباء). کره قاطر خریدن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
گردنه ٔ تلو. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه تهران به شمشک میان تلو و لشکرک که در 26000گزی تهران واقع است .
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع اِ) ریزه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). || آهوبره که نوزاده باشد. (منتخب اللغات ).
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع مص )پای بچه ٔ چهارپایان بستن . (منتهی الارب ). ببستن پای بچه ٔ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی ).
طلو. [ طُل ْوْ ] (ع ص ) قابض باریک اندام . || (اِ) گرگ . (منتهی الارب ). (بکسر) بعربی اسم ذئب است و بفارسی مس را نامند. (فهرست مخزن الادو...