تماشا داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) دیدن چیزهایی که لایق نگریستن بود. (ناظم الاطباء). درخور تماشا بودن . تماشایی بودن
: وجد صوفی شب معراج تماشا دارد
جلوه ٔ تیر در آماج تماشا دارد.
اشرف (از آنندراج ).
نوبهاراست و جهان سیر چمنها دارد
وضع دیوانه ٔ ما نیز تماشا دارد.
میرزا بیدل (ایضاً).
|| مشغول تماشا بودن
: نترسی که داری تماشا بباغ
که چون لاله از دل بسوزند داغ .
فردوسی .
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.