تمام عیار. [ ت َ ع َ
/ ع ِ ] (ص مرکب ) کامل عیار و خالص . (غیاث اللغات ). سره . زر تمام عیار. زر خالص . زر دهدهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی غش و پاک
: دنیا بعرض فقره بده وقت من یزید
کان گوهر تمام عیار ارزد این بها.
خاقانی .
نقد مغشوش در جنب طلای تمام عیار رواج نپذیرد. (حبیب السیر).
باز صادق که بود در همه کار
چون زر جعفری تمام عیار.
(نقل از حبیب السیر جزء4 از ج 3 ص 322).
شود بساط جهان چون زر تمام عیار
کنند کوشش اگر خلق درروایی هم .
صائب (از آنندراج ).
|| تمام اجزاء. کامل و بی نقصان . (آنندراج ). بی کم و کاست بدون نقص : قلندری تمام عیار، مردی تمام عیار، زنی تمام عیار، که از هر جهت کامل باشد. رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.