تمام گشتن . [ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کامل گردیدن . تمام شدن . بپایان رسیدن
: مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم .
سعدی (گلستان ).
مکن خانه برراه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام .
سعدی (بوستان ).
تمام گشت و مزین شد این خجسته مکان
به فضل و منت پروردگار عالمیان .
سعدی .
واصل زحرف چون و چرا بسته است لب
چون ره تمام گشت جرس بی زبان شود.
کلیم (از آنندراج ).