تمییز. [ ت َ ] (ع مص ) جدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به دو یای تحتانی ... بمعنی جدا کردن . مأخوذ از میز بالفتح . اما فارسیان یک «یا» را بنا بر تخفیف حذف کنند و تمیز بر وزن عزیزمی خوانند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به تمیز شود. || بازشناختن از یکدیگر. بازدانستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازشناختن . بازدانستن . فرق گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || شناخت و شناسایی . قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند. (فرهنگ فارسی معین )
: جسد مردمی ای خواجه درخت عجب است
که بر او فکرت و تمییز ترا برگ و بر است .
ناصرخسرو.
ای ناصر دین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه وشرف و دانش و تمییز.
سوزنی .
گفت پیغمبر به تمییز کسان
مرء مخفی لدی طی اللسان .
مولوی .
در کف اوخار و سایه اش نیز نیست
لیکتان ازحرص آن تمییز نیست .
مولوی .
از قدر خواستم که فلک خوانمش قضا
گفت ای بری ز شیوه ٔ تمییز مدح و ذم .
عرفی (از آنندراج ).
رجوع به تمیز شود. (اصطلاح نحوی ) اسم نکره ٔ جامدی است که ابهام مستقر در ماقبل خود را برطرف سازد مانند: «عندی رطل زیتاً»و «اشتهرت التاجر امانة» رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و کتب نحوی شود.