تند و خوند. [ ت ُ دُ خُن ْ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ترت ومرت و تار و مار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص
90). تار و مار. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری )
: هرچه ورزیدند ما را سالیان
شد بدست
۞ اندر بساعت تند و خوند.
آغاجی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص
90).
پسندیده نداری و نخواهی
که کس باشد ز توبا تند و خوندی
۞ .
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از صرصر فنا همه گشتند تار و مار
وز تندباد قهر اجل جمله تند و خوند
۞ .
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به ماده ٔ قبل شود.