تندی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عتاب کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی . درشتی کردن . خشمگین شدن . غضب کردن . خشونت کردن در رفتار و گفتار
: بدو گفت مادر، که تندی مکن
بر اندازه باید که رانی سخُن .
فردوسی .
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه
به ایشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فرازآر شیرین سخُن .
فردوسی .
به زال آنگهی گفت تندی مکن
به اندازه باید که رانی سخُن .
فردوسی .
بدو گفت مادر که بشنو سخُن
بدین شادمان باش و تندی مکن .
فردوسی .
درم ده سپه را و تندی مکن
چو خوشی بیابی نژندی مکن .
فردوسی .
ز مهر دل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی .
(ویس ورامین ).
خوارزمشاه اسب بخواست و به جهد برنشست ، اسب تندی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
354).
نکند تندی گردون و وفادار شود
گرچه طبعش بهمه وقتی تندی و جفاست .
مسعودسعد.
چون موسی بازآمد... همه ٔ قوم را گوساله پرست و کافر دید، با هارون تندی کرد. (مجمل التواریخ ).
گه کند تندی و گه بخشش از آنک
بحر تند است گهربخش هم است .
خاقانی .
تُرُش بنشین و تندی
۞ کن که ما را تلخ ننماید
چه میگویی چنین شیرین که شوری در من افکندی .
سعدی .
هزار تندی و سختی بکن که سهل بود
جفای مثل تو بردن که سابق کرمی .
سعدی .
شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی می کند
او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس .
سعدی .
|| شتاب کردن . عجله کردن
: مرا بازگردان که دوراست راه
نباید که یابد مرا خشم شاه
بدو گفت شنگل که تندی مکن
که با تو هنوز است ما را سخُن .
فردوسی .
چو بشنید خسرو ز دستان سخُن
بدو گفت مشتاب و تندی مکن .
فردوسی .
گر ایدونکه تنگ اندرآید سخُن
به جنگ آید او هیچ تندی مکن .
فردوسی .
سخنگوی چون برگشاید سخُن
بمان تا بگوید تو تندی مکن .
فردوسی .
محمل بدار ای ساربان تندی مکن باکاروان
کز عشق آن سرو روان گوئی روانم می رود.
سعدی .
رجوع به تند و تندی شود.