تن زن . [ ت َ زَ ] (نف مرکب ) خاموش شونده که فاعل است . (برهان ذیل تن زدن ). تن زننده . کاهل . تن آسان
: کاهلی پیشه کردی ای تن زن
وای آن مرد، کو کم است از زن .
سنائی .
تن مزن پاس دار مر تن را
زآنکه بر سر زنند تن زن را.
سنائی .
خواست وقتی به عجز دینداری
ازیکی مالدار دیناری
گفت ار حق پرستی ای تن زن
دین ودنیا ز حق طلب نه ز من
گفت دین هست نیک و دنیا بد
نیک از او خواستن ، بد از تو سزد
که مرا گفته اند کز پی دل
حق ز حق خواه و باطل از باطل .
سنائی .
رجوع به تن زدن شود.