تن شوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تن شو. حوض و جوی آب و چشمه و امثال آنرا گویند عموماً. (برهان ). هرچه بدان تن شویند عموماً. (انجمن آرا). جوی یاچشمه که در او غسل کنند عموماً. (آنندراج ). حوض آب و جوی و چشمه و مانند آن و جوی آبی که در آن مردمان تن می شویند و غسل می کنند. (ناظم الاطباء)
: به تن شوی جامه ز تن دور کرد
شب تیره در چشمه ٔ نور کرد.
امیرخسرو.
|| در عبارتهای زیر بمعنی ظرف بزرگ یا حوض گونه ای که در آن تن شویند. مرادف کلمه ٔ «وان »
: حضرت خواجه پاره ای گوشت و صابون و روغن چراغ بمن داده که به قصر عارفان بمنزل ما رسان به این طریق که در خانه را گشای و این چیزها را در تن شو گذار، چون بمنزل ایشان رسیدم بهمان طریق آن چیزها را در تن شو گذاشتم . (انیس الطالبین بخاری ص
196)... در خانه ای که ما باشیم چرا به غفلت می درآئی ، چرا واقف نمی باشی ، پس از آن خواجه انگشت سبحه ٔ خود را بر زمین نهادند شیخ شادی سرنگون در تن شو افتاد... و از خود رفت . (انیس الطالبین بخاری ص
197). || تخته که میت را بر بالای آن شویند خصوصاً. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
: یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو بر او خوار خوابنیده ستان .
رودکی .
و علی علیه السلام پیغمبر را علیه الصلوةوالسلام بر تخت تن شوی گردانید هم با آن پیرهن که بر تن مبارک او بود واز او نیاهیخت و بر زبر پیرهن آب بر او همی ریخت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چهارپای جنازه به ... زنْت اندر
اگر نگیری پای جنازه و تن شوی .
سوزنی .