تنک شراب . [ ت َ ن ُ
/ ت ُ ن ُ ش َ] (ص مرکب ) آنکه شراب بسیار نتواند گواردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنک جام . (آنندراج )
: یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
بودند تنک شراب در مجلس عمر
یک لحظه ز ما پیشترک مست شدند.
خیام (از یادداشت ایضاً).
تاب نگه نداشتم پای کشیدم از درش
توبه بود سزای او هرکه تنک شراب شد.
کلیم (از آنندراج ).
تاب نظر ندارم و ضبط نظر نمی کنم
بیشتر است حرص می ، رند تنک شراب را.
کلیم (ایضاً).
شیشه زآن سر نهد به پای قدح
که حریفی تنک شراب افتاد.
امیرشاهی سبزواری (ایضاً).
حریف کاسه ٔ چشم سیاه مست تو نیست
دلم که از گل رعنا تنک شراب تر است .
محمدقلی سلیم (ایضاً).
رجوع به تنک جام شود.