تنگ آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) به ستوه آوردن . زله کردن . ستوه کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت گرفتن . در مضیقه گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین )
: از آن گر بگردیم و جنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم .
فردوسی .
به فرمان کاوس جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم .
فردوسی .
چو هنگام تیزی درنگ آوری
جهان بر دل خویش تنگ آوری .
فردوسی .
شد محمدالب الغ خوارزمشاه
در قتال سبزوار بی پناه
تنگشان آورد لشکرهای او
اسپهش افتاد در قتل عدو.
مولوی .
-
به تنگ آوردن ؛ به ستوه آوردن . در مضیقه گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بی نهایت ستم کردن و رنج رسانیدن . (ناظم الاطباء)
: چو جمشیدرا بخت شد کندرو
به تنگ آوریدش جهاندار نو
۞ .
فردوسی .
یا مکن اندیشه به چنگ آورش
یا به یک اندیشه به تنگ آورش .
نظامی .
-
دل به تنگ آوردن ؛ به خاطر کسی رنج رسانیدن . (ناظم الاطباء). ملول گشتن و غمگین گردیدن . دل آزرده شدن
: ز موی سپیدش دل آری به تنگ
تن روشن زال را نیست ننگ .
فردوسی .
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.