اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تنگ اندرآمدن

نویسه گردانی: TNG ʼNDRʼAMDN
تنگ اندرآمدن . [ ت َ اَ دَ م َ دَ] (مص مرکب ) تنگ آمدن . سخت نزدیک آمدن :
پیاده بدو، تیزبنهاد روی
چون تنگ اندرآمد به نزدیک اوی .

فردوسی .


چو تنگ اندرآمد گو نامدار
برآمد ز جا خسرو شهریار.

فردوسی .


دو لشکر چو تنگ اندرآمد ز راه
از آن سو سپهدار ازین سوی شاه
چو شمع جهان شد به خم اندرون
بیفشاند زلف شب قیرگون
طلایه بیامد ز هر دو سپاه
که دارد ز بد راه لشکر نگاه .

فردوسی .


چو تنگ اندرآمد به نزدیکشان
نبود آگه از رای تاریکشان .

فردوسی .


ز دورویه تنگ اندرآمد سپاه
یکی ابر گفتی برآمد سیاه .

فردوسی .


- تنگ اندرآمدن زمان ؛ رسیدن اجل . فرازآمدن مرگ . سخت نزدیک شدن مرگ :
روانم روان ترا بی گمان
ببیند چو تنگ اندرآید زمان .

فردوسی .


یکی لشکر آمد پس ما دمان
بترسم که تنگ اندرآمد زمان .

فردوسی .


|| سخت شدن . در سختی شدن . در رنج و مشکل اندرآمدن :
اگر شب رسی روز را بازگرد
مبادا که تنگ اندرآید نبرد.

فردوسی .


چو تنگ اندرآید مرا روزگار
نخواهد دلم پند آموزگار.

فردوسی .


به گستهم گفت آن زمان شهریار
که تنگ اندرآمد مرا روزگار.

فردوسی .


ولیکن کنونست هنگام کار
که تنگ اندرآمد چنین روزگار.

فردوسی .


- تنگ اندرآمدن سخن ؛ پیچیده و غامض شدن گفتگو. بدست نیامدن راه حل در بحث . دشوار شدن سخن :
چو تنگ اندرآمد ز شاهی سخن
ز ایران هر آن کس که او بد کهن .

فردوسی .


به جایی که تنگ اندرآید سخُن
پناهت بجز پاک یزدان مکن .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.