تنگ عیشی . [ ت َ ع َ
/ ع ِ ] (حامص مرکب ) افلاس و بی چیزی .تنگدستی . تهیدستی . دست تنگی . عسرت معاش
: ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور
ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.
مختاری .
به تنگ عیشی من غنچه خنده ها دارد
کنم صبوح به ته جرعه ای که ماند از دوش .
دانش (از آنندراج ).
برای چیست دگر تنگ عیشی مرغان
که غنچه کرده چو گلبن فراخ دامانی ؟
سلیم (ایضاً).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.