تنگ گرفتن .[ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . (آنندراج ). در فشار و مضیقه قرار دادن . دشوار گرفتن
: چو با دوست دشوار گیری و تنگ
نخواهد که بیند ترا نقش و رنگ .
(بوستان ).
در حوصله ام نیست علی طاقت آهی
از بس که مرا شوق بتی تنگ گرفته ست .
علی خراسانی (از آنندراج ).
مگیر تنگ بمردم گرت امید بقاست
که کفش تنگ همین یک دو روز بر سر پاست .
مخلص کاشی (ایضاً).
-
تنگ گرفتن زمانه کسی را ؛ در سختی قرار دادن او. ناسازگار گردیدن دنیا بر کسی
: بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ
نهمار این سخن ز بزرگان شنوده ایم .
قاآنی .
-
تنگ گرفتن کار ؛ مشکل گرفتن آن
: بدین تیزی اندر نیاید به جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ .
فردوسی .
-
تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن . وی را در مشکل و درماندگی انداختن
: تبه گردد او هم بدین دشت جنگ
نباید گرفتن بر او کار تنگ .
فردوسی .
چو بر خسرو این کار گیریم تنگ
مگر تیز گردد بیاید به جنگ .
فردوسی .
بر طاعت ما کار چنین تنگ مگیرید
ای خوش کمران تنگ مبندید میان را.
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
-
تنگ گرفتن نفقه بر عیال ؛ زن و فرزند را در سختی معیشت قرار دادن . آنان را در عسرت و نداری انداختن . وسیله ٔ گذران زندگی را از آنان دریغ داشتن . رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| در میان سینه و بازوان فشردن شدت علاقه را
: سرش تنگ بگرفت و یک بوسه داد
همانا که از شرم ناورد یاد.
فردوسی .
-
تنگ اندر (به ، در) بر گرفتن ؛ سخت اندر کنار گرفتن . تنگ در آغوش گرفتن . تنگ در بغل گرفتن . تنگ اندر کنار گرفتن . در میان سینه و بازوان فشردن کسی را از شدت علاقه و میل
: گرامیش را تنگ در بر گرفت
چو بگشاد لب پوزش اندرگرفت .
فردوسی .
بیامد ورا تنگ در بر گرفت
پر از خون مژه خواهش اندرگرفت .
فردوسی .
پدرتنگ بگرفت اندر برش
فراوان ببوسید روی و سرش .
فردوسی .
گرفتش به بر تنگ و بنواختش
گرامی بر خویش بنشاختش .
فردوسی .
هر قمْر یکی قصه به باغی دارد
هر لاله گرفته ژاله ای در بر تنگ .
منوچهری .
بترس ای یار و تنگ اندر برم گیر
که خوش باشدبهم اندر می و شیر.
(ویس و رامین ).
به بر گرفت مرا تنگ و، تنگ اسب فراغ
ببست گفتم یارا تو بر چه سودایی ؟
سوزنی .
-
تنگ اندر (در) کنار گرفتن ؛ سخت در آغوش گرفتن . در میان سینه و بازوان فشردن
: هوازی برآمد برم آن نگار
مرا تنگ بگرفت اندر کنار.
آغاجی .
بوسه بیار و تنگ مرا در کناره گیر
تا هر دو دارم از تو بدین راه یادگار.
فرخی .
ای یار دلربای ، هلا خیز و می بیار
می ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار.
منوچهری .
-
تنگ به (در) آغوش گرفتن ؛ سخت در کنار گرفتن
: سیاوش فرودآمد از نیل رنگ
پیاده گرفتش به آغوش تنگ .
فردوسی .
-
تنگ در بغل گرفتن ؛ سخت در میان بازوان گرفتن . تنگ در آغوش گرفتن . تنگ در کنار و در بر گرفتن
: از دور دلم جامه ٔ او رنگ گرفته ست
یا سوخته ای در بغلش تنگ گرفته ست .
مخلص کاشی (از آنندراج ).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.