تن نهادن . [ ت َ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) تن دادن . (آنندراج ). دل نهادن . رضا دادن . تسلیم شدن . خود را آماده ساختن .
-
تن اندر کاری نهادن ؛ آماده ٔ کاری شدن با همه ٔ مخاطرات و زیانهایش . توطین
: و همه ٔ عجم تن اندر کارزار کردند و دفع عرب نهادند. (مجمل التواریخ از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تن بر مرگ نهادن ؛ مهیای آن شدن . استبسال .
-
تن به چیزی نهادن ؛ رضا دادن بدان . قبول آن
: تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. (گلستان ).
تن به دود چراغ و بیخوابی
ننهادی هنر کجا یابی ؟
اوحدی .
-
تن پیش نهادن ؛ آماده ٔ خطر شدن
: ... از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
413).
-
تن در چیزی نهادن ؛ تسلیم آن شدن . به آن رضا دادن . قبول کردن آن
: نه مر خویشتن را فزونی دهد
نه یکباره تن در زبونی نهد.
(گلستان ).