اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تنین

نویسه گردانی: TNYN
تنین . [ ت ِن ْ نی ] (ع اِ) اژدها. (دهار) (مفاتیح ) (ربنجنی ) (بحر الجواهر) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بمعنی اژدها که ماری است بزرگ . (آنندراج ).مار عریض و پهن . (از ناظم الاطباء). مار بزرگ . (از اقرب الموارد). ج ، تنانین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مار بزرگ . اژدها. اژدرها. (فرهنگ فارسی معین ). ماری بزرگ ، و در اساطیر است که باد او را بردارد و در زمین یأجوج و مأجوج فرودآرد و آنان او را بخورند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی درباب مارانی که زهر ایشان ضعیف و علاج کردن گزیدگی ایشان علاج قرحه است ، تنین را نام برد و گوید: این مارانی باشند بزرگ ، کمترینشان پنج گز باشد و آنچه بزرگ بود سی گز باشد یا بیشتر وچشمهای او بزرگ باشد و در زیر فک او چیزی بیرون آمده باشد همچون زنخدان و از هر جانبی سه دندان زهر بود[ کذا ] و دهان او سخت فراخ بود و ابروان او بزرگ باشد، چنانکه چشم او بپوشد، و بر گردن او فلوس باشد وگرداگرد او موی باشد. و در زمین نوبه و هند بسیار بود، و لون او سیاه بود یا زرد، و خواجه بوعلی سینا رَحِمَه ُاﷲ گوید من دیدم تنین که بر گردن او در دو جانب موی بود، وی گوید بیرون از هندوستان [ نیز ] تنین بسیار است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چو تنین ازآن موج بردارد ابر
هوا برخروشد بسان هژبر
فرودافکندابر، تنین بکوه
بیایند از ایشان ۞ گروهاگروه
بهاران ز تنین بکردار گرگ
بغرند بآوازهای بزرگ .

فردوسی .


به استخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی .

فردوسی .


آن سیم می نماید، ارزیز در ترازو
وین قند می فروشد، در آستینْش تنین .

ناصرخسرو.


تنین جهان دهان گشاده ست
پرهیز کن از دهان تنین .

ناصرخسرو.


تنین تست تَنْت ، حذر کن زو
زیرا بخورد خواهدت این تنین .

ناصرخسرو.


آزرده این و آن بحذر از من
گویی که از نژاده ٔ تنینم .

ناصرخسرو.


چو رنگ و ماهی باشم به کوه و دریا در
چو شیر و تنین خسبم به بیشه و کردر.

مسعودسعد.


ز هول و هیبت ، پشت زمین و روی هوا
به چشمها همه تنین نماید و ضرغام .

مسعودسعد.


تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحر یازش تمساح .

مسعودسعد.


گهی چو شیر همی در میان بیشه بخاست
گهی چو تنین هنجار ژرف غار گرفت .

مسعودسعد.


فتد سال تا سال از ابر سیاه
ستمکاره تنینی آنجایگاه .

نظامی .


مخالفان ترا دست و پای کسب مراد
بریده باد که بی دست و پای بِه ْ تنین .

سعدی .


|| شجرةالتنین ؛ اصل اللوف . لوف الحیة. لوف . رجوع به لوف شود. || (اِخ ) سپیدیی است خفی در آسمان که تنه اش تا شش برج رسد و دمش در برج هفتم و مانند کواکب سیاره سیر می کند و آن منحوس است . (منتهی الارب ). موضعی در آسمان . (از اقرب الموارد). آنچه در آسمان از تقاطع منطقه ٔ فلک جوزهر و مأمل بصورت مار بزرگ که یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب بهم رسیده آنرا نیزتنین گویند، و صاحب قاموس گوید که تنین سفیدیی است در آسمان که تنه اش در شش برج است و دمش در برج هفتم و سیر می کند چون کوکب سیاره و آنرا به فارسی هستیز ۞ گویند، و قول جوهری که موضعی است در آسمان غلط است . (آنندراج ). صورت دوم از نوزده صورت شمالی فلک نزد قدماء و کواکب آنرا عوائذ گویند. (مفاتیح از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی ، بمار بزرگ و دراز به بسیار پیچش و گره ماننده . (التفهیم ). اژدهای فلک . نام صورتی است از صور فلکی و فارسی آن «هشتنبر» است . (قاموس از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). یکی از صور شمالی فلکی حاوی هشتاد ستاره ، چهار از قدر دوم و هفت از قدر سوم و دوازده از قدر چهارم که برای آن صورت اژدهایی بر گرد دب اکبر توهم شده است . (یادداشت ایضاً). صاحب نفائس الفنون درعلم صور کواکب آرد: در جمله ثوابت کواکب او سی ویک اند و مجموع آن در نفس صورت واقع و در حوالی آن هیچ کوکبی از کواکب مرصوده نیست و عرب کوکبی را که بر زبان اوست رایض خوانند و چهار کوکب را که بر سرند عوائذ و در میانه ٔ عوائذ ستاره ٔ بسیار کوچکی باشد که آنرا ربع خوانند و بعضی رفد نیز گویند و دو ستاره ٔ روشن را که در مؤخر او باشد ذئبین ۞ خوانند و دوی دگر را که پیش از ذئبین اند و روشنائی از ذئبین گیرند اظفار ذبات خوانند و ستاره ای که بر اصل ذنب اوست ذیخ ۞ خوانند و ذیخ به عربی کفتار پرمو است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
تنین . [ ت َ ] (ع اِ) بمعنی تِن ّ است ... (منتهی الارب ). قرین و همتا و حریف و همزاد. (ناظم الاطباء). رجوع به تِن ّ شود.
تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) (کوه ...) از اعمال موصل و نزدیک کوه جودی است . (از معجم البلدان ).
تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) از جزایر دریای هند است . حمداﷲ مستوفی آرد: جزیره ٔ تنین طویل و عریض تمام است و در او کوههای بلند و ع...
تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن مهدی ، بدان جهت که فربه و سیاه فام بود. (منتهی الارب ).
تنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) لقب سیف القیل شُرَحْبیل بن عمرو است . (منتهی الارب ).
تنین دم . [ ت ِن ْ نی دَ ] (ص مرکب ) مانند دَم تنین . اژدهادَم : تیر تو تنین دم شده ،زو درع زال از هم شده بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ...
تنین فلک . [ ت ِن ْ نی ن ِ ف َ ل َ ] (اِخ ) یعنی رأس و ذنب . (فرهنگ رشیدی ). اشاره به عقده ٔ رأس و ذنب است که محل تقاطع فلک حامل قمر ب...
تنین البحر. [ ت ِن ْ نی نُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) ۞ گونه ای ماهی استخوان دار،از تیره ٔ «آکانتوپتر»ها ۞ است که در سراسر اقیانوس اطلس یافت می...
تنین معرکه . [ ت ِن ْ نی ن ِ م َ رَ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنین هیجا. تنین غزا و امثال آن . کنایه از کمند و شمشیر ونیزه و مرد شج...
طنین . [ طَ ] (ع اِ) آواز مگس . (منتهی الارب ). بانگ مگس . (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). آواز کردن مگس . (تاج المصادر). وزوز. بانگ پشه . (مه...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.