اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تو

نویسه گردانی: TW
تو. [ ت ُ ] (ضمیر) به عربی انت گویند و بمعنی خود هم آمده است که آن را خویش و خویشتن خوانند. (برهان ). ضمیر مفرد مخاطب که بعربی انت باشد و بمعنی خود و بمعنی ترانیز آمده . (آنندراج ). بمعنی خود و ترا نیز آمده . (غیاث اللغات ). کلمه ٔ اشاره به شخص مفرد مخاطب . (ناظم الاطباء). و نیز بمعنی خود آید. (شرفنامه ٔ منیری ). ضمیر دوم شخص مفرد مخاطب . فردوسی هم تو ۞ و هم تو ۞ استعمال کرده . پارسی باستان «تووتم » ۞ (تو)، اوستائی «توم » ۞ ، «توام » ۞ ، «تو» ۞ ، «توه » ۞، نیز «توم » ۞ ، «توم » ۞ (بارتولمه 660)، ایرانی باستانی «توه » ۞ ...، پازند «تو» ۞ ، «تو» ۞ ، هندی باستان «توم » ۞ ، «توه » ۞ ، ارمنی «دو» ۞ (تو)، کردی «تو» ۞ ، افغانی «ته » ۞ ، استی «دو» ۞ ، «دی » ۞ ...، نیز استی «دئه » ۞ ... گیلکی «تو» ۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ضمیر منفصل دوم شخص مفرد که در حالت فاعلی و مفعولی و اضافه و ندا بکار رود و ضمیر متصل مرادف آن «َت » است . مرکب از «ت » +«و» بیان ضمیر که بگفته ٔ شمس قیس رازی این واو در دو کلمه ٔ «دو» و «تو» آید ولی برحسب شواهدی که هست متقدمان گاه در شعر «و» را نیز تلفظ کرده اند (مصوّت بلند) و بعید نیست در لهجه ها هم تلفظ شود :
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان .

شهید بلخی .


شدم پیر بدین سال و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی .

رودکی .


ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان .

رودکی .


پیر و فرتوت گشته بودم سخت
دولت تو مرا بکرد جوان .

رودکی .


کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.

شاکر بخاری .


ای حورفش بتی که چو بینند روی تو
گویند خوب رویان ماه مناوری .
خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج .

منجیک .


خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم ، شادان جهان نسپری .

فردوسی .


نخستین ِ فطرت پسین ِ شمار
توئی ، خویشتن را به بازی مدار.

فردوسی .


سه پاس تو گوش است و چشم و زبان
کزینت رسد نیک و بد بی گمان .

فردوسی .


تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی ...
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند
بر آسمان بر، استارگان شوند شوی
عذاب دوزخ آنجا بود، کجا تو نیی
ثواب جنت آنجا بود، کجاتو بُوی
برند آن ِ تو هر کس ، تو آن ِ کس نبری
دوند زی تو همه کس ، تو زی کسی ندوی .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 126).


تو آزادی و هرگز هیچ آزاد
نتابد همچو بنده جور و بیداد.

(ویس و رامین از امثال و حکم دهخدا).


تو از بردباران بدل ترس دار
که از تند در کین بتر بردبار.

اسدی (از امثال و حکم دهخدا).


تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ
که دُر گرچه کوچک ، بها بین نه سنگ .

اسدی (ایضاً).


چواز تو بود کژّی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی ؟

اسدی (ایضاً).


بفرمود کاین با تو همراه کن
چو رفتی نثار شهنشاه کن .

(گرشاسبنامه ).


تو آنگه دانشی باشی که دانی
که از دریای جهلت نیست معبر.

ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).


بی چشم تو چو چشم تو بختم غنوده شد
بی زلف تو چو زلف تو پشتم خمیده شد.

امیر معزی (از آنندراج ).


ای صدر دین و دنیا، دنیا و دین تو
خالی نیند یک نفس از آفرین تو.

سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 260).


ای مهتران ملک همه زیردست تو
وی سروران دهر همه خاک پای تو.

سوزنی (ایضاً ص 262).


ای بزرگی و بی نظیری تو
بس خردمند و بی خطیری تو.

سوزنی (ایضاً ص 262).


دست فرسود جود تو شده گیر
حشو گردون دون و عالم شوم .

انوری (از آنندراج ).


جز درِ تو قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو، که خواهد نواخت ؟

نظامی .


چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویائی در این خط خطرناک ؟

نظامی .


گرچه با تو ز کار خود خجلم
بی توئی نیست در حساب دلم .

نظامی .


ای نظامی پناه پرور تو
به در کس مرانش ازدر تو.

نظامی .


عمر چون آبست و وقت او را چو جو
خلق باطن ریگ جوی عمر تو.

(مثنوی چ خاور ص 24).


چون نمائی مستی ای تو خورده دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ .

مولوی .


تو آتش به نی درزن و درگذر
که در بیشه نه خشک ماند نه تر.

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


دو جهانی بدین صغیری تو
تا تو را مختصر نگیری تو.

اوحدی .


به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار، بیار.

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 169).


به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود.

حافظ (دیوان ایضاً ص 143).


به خاک پای تو ای سرو نازپرور من
که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک .

حافظ.


هلاک حوصله ٔ دیده های گستاخم
که چون نظاره ٔ روی تو تاب می آرد.

شفائی (از آنندراج ).


- تو و خدا ؛ در مقام قسم گویند. و همچنین خدا بر تو به معنی سوگند خدا آید. (غیاث اللغات ).
- امثال :
تو آن وَرِ جو من این وَرِ جو ، نظیر : تو سی خودت من سی خودم . تو بخیر ما به سلامت . هذا فراق بینی و بینک . (قرآن 18 / 78). (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 556).
تو هم بمطلب خود می رسی شتاب مکن (هنوز اول عشق است اضطراب مکن ...)؛مصراع ثانی بیت را بمزاح به دخترانی که از جهاز یا شوهر رفتن عروسی حکایت کنند، گویند. (امثال و حکم ایضاً ص 567).
توهم یک تنبان قرمز پیش خدا داری ؛ تو نیز مأیوس نباش . (امثال و حکم ایضاً ص 567).
تو یکی من یکی ، نظیر از ترکی ،که در میان فارسی زبانان نیز متداول است : سن بیر کیشی من بیر کیشی . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 566).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی نظم, بی قانون, بی انظباط
خاک توسری که با فعل کردن بکار می رود در گویش تهرانی جماع و آمیزش و مباشرت و عمل جنسی است. 1- بدبختی / خفت 2- همبستر شدن / معاشقه کردن با زنی؛ خاکه رو ...
تو چشم بودن = نمود داشتن. = بیش از حد جلب نظر (دیگران) را کردن. معادل "به‌چشم (دیگران / مردم) آمدن. ("تو چشم بودن" در کتاب کوچه، حرف ت،...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کنایه از این است در صورت ظاهر کار پر مدعا بودن اما در انجام آن ناتوان بودن است. بسر برشو این گنبد آبگون را - بهم بشکن این طبل خالی میان را (پروین...
فریب دادن؛ گول زدن (مخصوصا به هنگام فروختن چیزی) مثال: «این ماشینُ چند خریدی؟»، «صد میلیون تومن.» «اووووو تو پاچت کرده فروشنده. خیلی گرون خریدی.»
اذون الجای تو. [ ] (اِخ ) رجوع به حبطج 2 ص 134 س 33 شود. شاید اوزون باشد بمعنی دراز.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.