توا. [ ت َ ] (از ع ، اِ مص
/ ص ) بمعنی ضایع و خراب و تلف باشد. (برهان ). بمعنی خراب و ضایع باشد. (فرهنگ جهانگیری ). ضایعشده و خراب شده و منهدم و تلف شده . (ناظم الاطباء). تلف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی هلاک و تلف عربی است . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به تواء شود
: فغان از این غراب و وای وای او
۞ که در توا
۞ فکندمان نوای او.
منوچهری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیر و زبر بکرد همه خانمانشان
وَاسباب ملک جمله تلف کرده و توا.
مظهر کرمانی (از فرهنگ جهانگیری ).