توانا شدن . [ ت ُ
/ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )اقتدار. (زوزنی ). نیرومند شدن . بازور گردیدن . باقدرت شدن . قوی گشتن . کامیاب شدن . قادر شدن
: چو نیرو گرفتند و دانا شدند
به هر دانشی بر توانا شدند.
فردوسی .
گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش
نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود.
منوچهری .
زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل به عدل توانا شد.
ناصرخسرو.
رجوع به توانا شود.