توبرتو. [ ب َ ] (ص مرکب ) لابرلا و ته برته . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). لابرلا و تابرتا. (ناظم الاطباء). دارای توهای بسیار برزبر یکدیگر. توئی بالای توئی . لابرلا. رویهم . انباشته بر هم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): قشر متبصل ؛ پوست توبرتو. (منتهی الارب از یادداشت ایضاً)
: نار ماند به یکی سفرگکی دیبا
آستر دیبه زر ابره ٔ آن حمرا
سفره پرمرجان توبرتو و تابرتا
دل هر مرجان چون لؤلؤک لالا.
منوچهری .
مر زنان راست کهنه توبرتو
مرد را روز نو، وروزی نو.
سنائی .
گر به صدر او درآید سائلی عریان چو سیر
با حریر وصله توبرتو رود همچون پیاز.
سوزنی .
نونو از چشمه ٔ خوناب چو گل توبرتو
روی پرچین شده چون سفره ٔ زر بگشائید.
خاقانی .
سرگذشت حال خاقانی بدفتر ساز از آنک
نوبنو غمهاش توبرتو چو دفتر ساختند.
خاقانی .
و بنفشه از زلف غالیه موی خوشبوی چون روی گل توبرتوی آمده . (جهانگشای جوینی ).
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه توبرتوست .
حافظ.
رجوع به تو شود. || و بمعنی پی درپی و دنبال یکدیگر نیز بنظر آمده است . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
: در این خرمن که توبرتو عتاب است
به یک جو با منت سالی حساب است .
نظامی .
به آب دیده ٔ خونین نوشته قصه ٔ حال
نظر به صفحه ٔ اول مکن که توبرتو
۞ ست .
سعدی .
|| چند خانه که درون یکدیگر ساخته باشند، آن پسین را پستو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || مردم سردرخود و حرام توشه را هم می گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). مردم سردرخود و بی ادب را نیز نوشته
۞ . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نام حلوائی هم هست . || هزارخانه ٔ گوسفند را نیز گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بمعنی جشن و عروسی که صاحب جهانگیری آورده ترکی است نه پارسی و به طای حطی است نه قرشت . (انجمن آرا) (آنندراج ).