توتیا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بسیار سودن و باریک کردن . (آنندراج )
: سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را
چو بارم آرد شد دیگر چرا در آسیا مانم ؟
صائب (از آنندراج ).
|| سرمه کردن . داروی نیرودهنده در چشم کردن
: گر آب دیده تیره کند دیده ٔ مرا
این دیده را ز خاک درت توتیا کنم .
مسعودسعد.
تاری شده ست چشم من از روی ناکسان
از خاک پات خواهم کردنْش توتیا.
مسعودسعد.
خاقانیا به چشم جهان خاک درفکن
کو درد چشم جان ترا توتیا نکرد.
خاقانی .
ای آسمانْت کرده زمین بوس و تا ابد
هم آسمان ز خاک درت توتیا کند.
خاقانی .
گر از من به چشمی رسد چشم درد
توانم درو توتیا نیز کرد.
نظامی .
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.