توتیای چشم . [ ی ِچ َ
/ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توتیای دیده . سرمه . (ناظم الاطباء). کحل دیده . توتیای بصر
: کردم ز سنگ ریزه ٔ ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه .
خاقانی .
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست .
نظامی .
بمعنی ، کیمیای خاک آدم
به صورت ، توتیای چشم عالم .
نظامی .
در زمین خاک قدمْشان توتیای چشم بود
روز محشر خونشان گلگونه ٔ رخسار عین .
سعدی .
رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ .
شیخ بهائی .
رجوع به توتیای بصر و توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.