توده کردن . [دَ
/ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون تلی ساختن ، مانند خرمن جو و گندم و مانند آن . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تپه کردن . پشته کردن . تل کردن . انباشته کردن . جمع کردن و فراهم ساختن چیزی
: چو توده همی کرد زر و گهر
بها برگرفت آن خر چاره گر.
فردوسی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص
461).
بفرمود شاه جهان تا سلیح
بیارند تیغ و سنان و رمیح
ز برگستوان و ز رومی کلاه
یکی توده کردند تا چرخ ماه .
فردوسی .
ببردند پیشش گروهاگروه
یکی توده ای کرده بر سان کوه .
فردوسی .
خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم .
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص
461).
جود او را به خواب دیدم دوش
پیش او توده کرده زیور و زر.
فرخی .
گهی شب روز کردم زآن دو عارض
گهی گل توده کردم زآن دو رخسار.
فرخی .
یکی غله مردادمه توده کرد
زتیمار دی خاطر آسوده کرد.
سعدی (بوستان ).
رجوع به توده ودیگر ترکیبهای آن شود.